سرجوخه فصل ۱ قسمت ۴

behnia behnia behnia · 1404/1/20 19:48 · خواندن 2 دقیقه

فصل ۱ : آشنایی و فداکاری

اگه میخواسد تجربه خوبی داشته باشید از آهنگ hero اثر martin garrix رو گوش کنید (اگه تمرکزتون به هم نمیخوره).

__________________________________________________

ممد به در آهنی که رو به ویش قرار داشت نگاه میکرد و با ترس آب دهنش را پایین میفرستاد و تصاویری از پدر و مادرش جلوی چشمش میامد. ممد دوست داشت توی رشته دندونپزشکی درس بخونه و واحد جلوی خونه پدریش رو بخره. غم بزرگی تمام بدنش را در بر گرفته بود ناگاه به سرباز های کنار دستش نگاه میکند. همه متعجب و ناراحت از کشته شدن بچه ای ۹ ساله در خود فرو رفته بودند." ارکالو د پاستور " فرمانده نیرو های شمال جلوی ممد می ایستد و به صورتش نگاه میکند با دلی از جنس سنگ فریاد میزند :《یا موقعیت پایگاه ce3/ cr5/ cn8 رو میگی یا ...》. و با دستش علامت اع.د.ام با طناب را نشان میدهد! 

ممد:《گوشتو بیار جلو بگم!》.

مقتی ارکالو صورتش رو جلو میاره ممد با تمام توانش توی صورتش تف میکنه و با کله به اون آسیب میزنه.

ارکالو با بی رحمی فریاد میزنه:《اول با طناب بعد هم به گروه باید سوراخ سوراخش کنن. مفهوم؟》.

جلاد با ناراحتی که از پشت ماسک هم معلوم بود دستگیره را یواش یواش جلو میکشد........ناگهان زیر پای ممد خالی میشود و ممد در میان زمین و هوا معلق میشود!!

ممد در حالی که میدانست نهایتاً تا یکی دو دقیقه دیگر زنده است چشمش را به پنجره می اندازد که نور هایی عجیب نشان میداد. شیشه ها فرو میریزد و صدای بریده شدن گلوی یک آدم و برخورد چاقو به یک سرباز می شوند. ناگهان ممد روی زمین می افتد. 

مند با تمام توان بر میگردد و فرمانده "آرمان دریز" را می بیند.

           

آرمان به سرعت دست ممد رو باز میکنه و با او فرار میکنه.

ممد به نفربر میرسه و اونجا با قیافه محسن مواجه میشه و دست سردی را روی شونه اش احساس میکنه. با سرعت بر میگرده و فرمانده فیلیپس را روی ویلچر میبینه.

_______________________________________________

سه ساعت پیش:

محسن داره با آرمان جر و بحث میکنه که با۴ تا نیرو هم میتونه ممد رو نجات بده. آرمان داره میگه این ریسک بزرگه و احتمالش ۱ درصد هم نیست.

ناگهان سرهنگ فیلیپس روی ویلچر ببالا میاد و فریاد میزنه: باید اون پسر رو نجات بدین ، منم میام!!

______________________________________________

فیلیپس به آرمان میگه:《یادته چی بهت گفتم؟ 》

آرمان میگه 《نه! شما زیاد فرمایش میکنید》.

فیلیپس میگه فردا آموزش ممد و پروژه x man  رو اجرایی کن !

 

 

_______________________________________________

امیدوارم لذت برده باشید.

همایت هن یادتون نره ، پارت بعد قراره یکم غیر منطقی بشه اما صبر کنید منطقی میشه.